سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کارهایم رسیده به مرحله‌ای که دیگر باقی‌اش را بلد نیستم؛ مانده ام در ادامه‌ی کار؛ چند کار نصفه نیمه...
دارم به یک معجزه فکر می‌کنم! این که کاش معجزه‌ای می‌شد و راهکاری به من رو می‌کرد

گذر یک اندیشه از ذهنم، یک فکر... یک معجزه!
معجزه قرار نیست عصای موسی باشد، یا ید بیضا، معجزه همین است، آنجا که امیدت تنها خداست، راه نشانت دهد...

 

بارالها تو را شکر...
الهی! تنها امیدم تویی، ایمان دارم درهای رحمتت را بر رویم گشوده‌ای... شکر



[ سه شنبه 94/3/5 ] [ 11:17 عصر ] [ ساجده ]

نظر

همه‌اش با یک غرور و شیطنت دخترانه شروع شد، اما پسر خوب نقشش را بلد بود، خوب بلد بود چگونه از عشق بگوید و دختر را تشنه‌ی جرعه‌ای عشق راستین کند؛ بوسه‌اس از سر یک دنیا احساس حبس شده و عقب‌گردی از سر جایگاه دونش نسبت به دختر... هر چه باشد، دختر بانوی خانه است و او پیشخدمتش.
حرف‌هایش، آن همه احساسش، آن توصیفات جزء به جز برای دختری جویای محبت، آن بوسه، آن نگاه
دختر گویی گمگشته‌اش را یافته...
یک لحظه، تنها یک لحظه اعتماد...
و شوکی پایان ناپذیر...
چه کند؟ چه کند با سرمایه ای که دیگر ندارد؟
دیگر سخن از غرور نیست، التماس است، چه کنم؟
دیگر سخن از عشق نیست، باج خواهی‌ست!
تو عاشق نیستی؟
عشق؟ و پوزخندی تلخ!
شوکی دوباره؟ آن همه احساس، آن همه حرف؟ چه بازیگر قهاری
تنفری پایان ناپذیر
اما چه کند؟ دختری درمانده
با تمام تنفرش، باز پناه می‌برد به او...

مردهای نفرت‌انگیز...

 

Miss Julie تولید 2014 برشی از چهره ی واقعی برخی از پسران جامعه
میس جولی به نظرم همان اتفاقی بود که هر روز در کوشه و کنار اتفاق می‌افتد، اگر چه یک فیلم بود اما فیلمی برگرفته از دنیای واقعی

 

ان شاءالله همواره بتوانیم در برابر وسوسه های شیطانی خوددار باشیم... الهی آمین



[ چهارشنبه 94/2/23 ] [ 9:53 عصر ] [ ساجده ]

نظر

در مورد گذشته نمی‌تونم کاری بکنم؟ اما که چی؟
بهترین چیزی که می تونم بهت درس بدم اینه که: بهترین باش برای خودت، وقتی اون طور شدی، برای همه‌ی زندگیت حفظ‌ش کن
آسون نیست ولی من بهترین تلاشم را بکار می‌گیرم... درست بوده یا نه؟ نمی‌دونم .... ولی من می‌خوام زندگی کنم...

 

زیباترین درس یک مادر در سختی و رنج به فرزندش... بریده‌ای از فیلم wild

 

خدای من، متشکرم



[ یکشنبه 94/2/13 ] [ 9:31 عصر ] [ ساجده ]

نظر

می‌گوید: خدا توی نوشته‌هایت یک جور دیگری ست، خاص و زیبا

می‌گویم: خدا توی زندگی من یک جور خاصی حضور دارد، همواره حضور دارد...

می‌گوید: دیگران این نگاه را ندارند

می‌گویم: دیده‌ای کودکی غرق در اسباب بازی باشد، دیگر هر چه برایش اسباب‌بازی بخری جذابیتی برایش ندارد؛ اما کودک فقیری که اسباب‌بازی خاصی ندارد به بادکنکی هم شاد می‌شود. من همان کودک فقیرم که خدا هر بار بادکنی به او هدیه می‌کند.

هم خدایم را دوست دارم هم بادکنک‌هایش را، خوب مراقب بادکنک‌هایم هستم...


بارالها! تو را شکر که توی زندگی‌ام، توی لحظه لحظه‌های عمرم حضور زیبایت را درک می‌کنم...

بارالها! معرفت درک الطافت و صبر بر امتحاناتت را بر من ارزانی بدار... الهی آمین

 

دوستت دارم

 

پ.ن. 

باز آمده رجب
آرام و بی‌خبر، 13 روز از آن، گشته است سپر!
کعبه خورد شکافت
نوزادی کرد طواف!
عالم شد مسرور
مولای ما زاده شد امروز...

این خجسته میلاد بر همگان مبارک، به ویژه بر مردانی که مردانه، مرداند، پدرانی که مردانه، پدراند...
تبریک ویژه به دوستان وبلاگی که دیگر نیستند! سلمان، امیر و شکوهی و دوست وبلاگی که کمرنگ اما هنوز هست پایا



[ جمعه 94/2/11 ] [ 1:19 عصر ] [ ساجده ]

نظر

93 آنقدر تلخ و پردرد تمام شد که هر بار از ذهنم می‌گذشت بی‌شک به بدی می‌گذشت. نمی‌دانم چرا مرورش کردم؟ اما دیدم نیمه‌ی اولش مثل خیلی از سال‌های گذشته، گذشت؛ عادی، با تمام روزمرگی ها و سختی‌های هر روزه‌اش... اما ماه رمضان پر بود از استرس، نگرانی، نذر، نیاز، دعا، توسل، فشار روحی... پایان رمضان تقریبا این فشارها و استرس‌ها تمام شد و زندگی برگشت به حالت عادی.
چند روز بعد -مهرماه- برگ جدیدی از زندگی‌ام رقم خورد، فشار، تشنج، گریه، اشک، حس درماندگی و ... احساس‌هایی که تا پایان سال تمام نشد، احساساتی که نوع مشکلش عوض شد اما حس‌اش نه؛ هر روزش تلخ‌تر از روز قبل گذشت، هر روزش سخت‌تر از روز قبل.

اما سال نود و سه، دو یا شاید سه اتفاق عالی برایم رقم خورد، اتفاقاتی که سال‌ها منتظرش بودم و رقم نمی‌خورد، یکی در پایان ماه رمضان و دیگری در مهرماه و نهایتا اتفاق سوم در دی ماه! تقابل جالبیست...

هر سختی یک شیرینی در پی داشت، شیرینی‌هایی که به خاطر سختی‌ها از آن غافل شده بودم، یادم نمی‌رود، دی ماه، سر مراقبت یکی از جلسات امتحانی، اتفاقی افتاد که تنها حضور در جمع به عنوان مراقب مانع سرازیر شدن اشک‌هایم شد و درست بعد از جلسه، وقتی اوراق را جمع کرده بودم تا بازگردم برای تحویل اوراق گوشی موبایلم زنگ خورد، شماره‌ای ناآشنا و خبری شیرین

 

اینها را نوشتم تا فراموش نکنم هر سختی، شیرینی در پی دارد و در پس هر شیرینی سختی خواهد بود... از نیمه‌ی پر غافل نشوم... .

 

بارالها، صبر در مشکلات، آرامش به هنگام سختی‌ها و رضایت در ناخوشی‌ها را به چون منی عطا کن که زود خسته می‌شوم، زود درمانده می‌شوم و زود مستأصل... الهی آمین



[ جمعه 94/1/21 ] [ 10:15 عصر ] [ ساجده ]

نظر

::

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه