سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با خواهر شماره دو چادر نمازهامون را سر می کنیم و تا خونه ی حاج خانوم را بی وقفه می دویم. به خونه ی حاج خانوم که می رسیم هنوز جمعیتی نیومده. دمپایی هامون را به دست می گیریم و می ریم تا بالای مجلس، روی همون پتوی سفید همیشگی، جلوی جلو، نزدیک منبر، از اینجا به راحتی می شه روحانی را دید. می شینیم و تکیمون را می دیم به دیوار. تا مامان بیاد روحانی اول منبرش تموم شده و تقریبا حیاط پر شده، گاه گاهی خانم مسنی ازمون می خواد تا جایی براش باز کنیم و ما گرهی به ابرو می اندازیم و می گیم: جای خودمونه! می خواستی زودتر بیای؛ بقیه ی خانم ها جایی براش باز می کنند و قضیه تموم می شه اما مامان که بیاد اگه کسی جا بخواد ما را بلند می کنه و به بقیه جا می ده!
از توی حیاط به همه جا دید داریم: طبقه ی اول که آقایون نشستند و من همیشه معترضانه به مامان می گم: مامان چرا مردا روشون این وریه؟ طرف حیاط؟
و مامان که همیشه جواب می ده: اونها هم می خواند آقا را ببینند.
اما من فکر می کنم آقایون باید از اون طرف بشینند پشت به حیاط، برای همین همیشه با اخم نگاهشون می کنم. یادمه یه بار خواهر شماره دو رفته بود قسمت آقایون و برام تعریف کرد که بقیه فکر کردند خواهرم با باباش رفته طبقه ی اول و ما چقدر به این خیال مردها خندیدیم!
زیرزمین هم هست که لامپهاش خاموشه و دربش بسته. هر وقت کودکی به خواب بره حاج خانوم می یاد و اونها را به زیرزمین راهنمایی می کنه تا کودک اونجا به راحتی بخوابه و من همیشه فکر می کنم: این بچه ها خجالت نمی کشند اینجا می خوابند؟ جلوی این همه آدم! تنها زمانی که مادر صدام زد که فردا بلند شو شام بخور می خوایم بریم من هم یک بار برای همیشه خودم را بین همون بچه ها توی زیرزمین دیدم.
اما اونچه که در من این همه شوق به وجود می آورد برای رفتن نه چشم انداز حیاط بود و نه پولکی هایی که گاه گاهی از توی قندون برمی داشتیم، نه حتی شام! یادمه حاج خانوم موقع شام که می شد دربها را می بست و دیگه نمی گذاشت تا کسی از خونه بیرون بره خودش سفره پهن می کرد و به همه شام می داد و من فکر می کردم: چرا نمی زاره اونهایی که می خواند برند، برند؟ (چقدر دلم از اون دوغ ها می خواد، یا از دوغ های ظهر عاشورا! قم از دوغ خبری نیست!)
بگذریم
به خاطرات خونه ی حاج خانوم که نگاه می کنم می بینم حتی مداح ها هم برام جذابیتی نداشتند. مجلس حاج خانوم 2 تا مداح داشت؛ یکی نوجوانی بود 16-17 ساله با تیپی رسمی و صدایی دلنشین، برگه ی کوچکی به دست داشت و روی پله ی اول منبر می ایستاد و باز سوالهای من که: مامان چرا اینم می یاد اینجا این که حرف نمی زنه(سخنرانی نمی کنه)؟؟؟
- این مداحه مداحی می کنه.
- چرا روی پله ی اول وایمی سته؟
- چون حاج آقاها می رند بالای منبر.
ولی باز هم نمی فهمیدم چرا اون پسره می یاد پشت میکروفن و وقت مجلس را هدر می داد!!!
مداح دوم که صحبت هاش با یه سوال و جواب و جایزه همراه بود برام جذابیتی بیشتری داشت؛ اگر چه هیچ گاه نتونستم به سوالهاش جواب بدم؛ ولی اون هم انگیزه من برای رفتن نبود.

اونچه من را به اونجا می کشوند درسهایی بود که از اون مجالس می گرفتم؛ اونجا معلم هایی بود که درسهاشون را بهتر از درسهای کتاب دینی می آموختم، لحنشون برام شیرین تر از صحبتهای معلم کلاسمون بود. اگر بحثشون را با خنده می گفتند یا با مثال یا خیلی جدی ولی بیان ساده و گیرایی داشتند. اونجا حرف از دین بود از باید و نباید ها و من به اختیار خودم می رفتم تا یاد بگیرم اونچه را که نه معلم در مدرسه یادم می داد و نه مادر توی خونه، اونجا حتی از دفتر حضور و غیاب هم خبری نبود! یا از نمره انضباط و دیرآمدگی های هر روزه مدرسه، ولی من سر ساعت می رفتم! اگر چه آخر همه ی منبر ها روضه ایی هم بود و قطره اشکی اما من می رفتم تا روح تشنه ام سیراب شود.

ولی چند سالیست دیگر از آن مجالس خبری نیست. نمی دانم این روزها روح های تشنه چگونه سیراب می شوند؟ این روزها مجالس تنها مجلس غیبتند و بس. دید و باز دید آشنایان دور و ... . شاید گاه گاهی دسته ایی هم بیاد و کودکان به نظاره بایستند و در آخر شامی هم داده شود ولی دیگر از آن معلم های دوران کودکیم خبری نیست! نه در خیابون کاوه و امتداد مادی و خونه ی حاج خانوم نه هیچ کدام از آن محله های قدیمی!

پ.ن.1. دلم تنگه، خستم، غصه دارم
پ.ن.2. بازم دلم تنگه، مامانی جونم کجایی؟ مامانی خیلی دوستت دارم.
پ.ن.3. من گشنم نیست باید چی کار کنم؟ چرا همه بهم می گند غذا بخور، غذا بخور؟
پ.ن.4. چند وقته حس نوشتنم نیست. دختر خواهرم می گه نوشته هات تلخ شده.



[ یکشنبه 87/11/27 ] [ 6:17 عصر ] [ ساجده ]

نظر

مردم بنده ی دنیاییند و دین لغلغه زبان آنهاست.
                                                                   امام حسین علیه السلام

پ.ن.1. بدین وسیله از کلیه عزیزان که این مدت به وبلاگ بنده عنایت داشتند معذرت خواهی می کنم چرا که متوجه شدم در دو پست من و کربلا و اشک و پست عشق و خون اشتباها به جای جنگ احد جنگ بدر را نوشته بودم. احتمالا دوستان متوجه خطای بنده شده بوند منتها چیزی نگفته اند که بدین وسیله من رسما از همگی معذرت می خوام.

پ.ن.2. تاریخچه سرود بهاران خجسته باد



[ شنبه 87/11/12 ] [ 12:32 عصر ] [ ساجده ]

نظر

اگر به گریه از دید روانشناسی نگاه کنیم گریه نوعی تخلیه ی روانی است نوعی عکس العمل فیزیولوژیک؛ که اگر فرو خورده شود باعث نوعی عقده های روانی در شخص شده و اگر بیش از حد تکرار شود نشانه ایی است از بیماری افسردگی می باشد، امّا به طور کلی در زندگی لازم است شخص گاهی گریه کند، چرا که پس از آن نوعی سبکی و آرامش را برایش به ارمغان می آورد. 
حال وقتی ما  در مرگ شخصی به سوگ می نشینیم و گریه می کنیم در درجه ی اول نشانه ی ناراحتی و غمی است که بر ما مستولی شده و ما به این نحو این ناراحتی را ابراز می کنیم و در حقیقت خود را خالی می کنیم، از دیگر منظر گریه ی ما نشانه ی پیوند عاطفی بین ما و متوفی است، سومین عامل گریه نوع فرهنگ ماست؛ چرا که در برخی فرهنگ ها این غم را با سکوت ابراز می کنند و در برخی فرهنگ ها با گریه .
 حال گریه در سوگ سالار شهیدان برای ما از چند دیدگاه قابل بررسی است: اول این که نشان پیوند عاطفی بین ما و آن عزیزان است، دوم این که نشانه ی سنگینی و عظمت این مصیبت وارده به ما و جهان اسلام است، سوم نشانه ی عواطف انسانی ما است_ چرا که اتفاقاتی که در صحرای کربلا افتاد دل هر شنونده ایی را به درد می آورد_ نهایتاً نشانه ی فرهنگ ما است. علارغم این که گریه در این ایام نوعی تسلی خاطر را برای ما به همراه دارد، و به گونه ایی روح ما را از خستگی ها و سختی های زندگی تسکین می دهد.
امّا این که می گویم فرهنگ ما منظورم فرهنگ ایرانی نیست، حتی منظورم فرهنگ خاص تشیع هم نیست، اگر چه اکنون در جهان اسلام در بین اهل سنت کمتر کسی به سوگ شهدای کربلا می نشیند اما آن ها نیز تا چند دهه پیش برای سالار شهیدان عزاداری می کردند، تا قبل از این که این امر توسط مفتی های آنان با این توضیح که گریه و سینه زدن برای شهدای کربلا نوعی آسیب به خود است منع شود. هر چند اگر از دید روانشناسی به این مسئله نگاه کنیم به راحتی متوجه می شویم که این گریه نه تنها آسیبی را به دنبال نداشته بلکه مانع بسیاری از بیماری ها یی که ریشه عصبی دارند و اصطلاحاً به آن بیماریهای روان تنی می گوییم می شده.
امّا این گریه و حتی این سینه زدن ها از کجا وارد فرهنگ اسلامی شد؟
جنگ احد یکی از جنگ هایی بود که بر پیامبر از لحاظ روحی بسیار سخت گذشت. چرا که در این جنگ علارغم این که بسیاری از مسلمین بر پیامبر پشت کردند وی مهمترین تکیه گاهش پس از ابوطالب و خدیجه را از دست داد. آری پیامبر در این جنگ علم دار و یاور همیشگی اش حمزه را از دست داد. این غم چنان بر پیامبر سنگین آمد که بر عموی خود هفتاد بار یعنی به شماره ی تمام کشته های جنگ بدر از سپاه اسلام نماز خواند. بعد از آن هنگامی که زنان مدینه در سوگ عزیزانشان عزاداری می کردند جلوی خانه ی حمزه توقف کرد و پرسید آیا این منزل عمویم حمزه نیست؟ مگر او کسی را نداشت که از خانه ی او صدای شیون زنان بلند نیست؟
مسلماً پیامبر خود پاسخ سؤال را می دانست امّا علت سؤال این بود که می خواست مردم مدینه برای سید شهیدان جنگ احد عزاداری کنند. این گونه بود که پس از آن زنان مدینه ابتدا چند ساعتی در خانه ی حمزه عزاداری می کردند و پس از آن برای شهدای خود.
نمی خواهم به احادیث ائمه در این باره اشاره ایی داشته باشم تا مسئله مختص اهل تشیع شود امّا همین بس که پیامبر بارها در عزای عزیزانش گریست و این گریه به گونه ایی بود که تمام همراهانش همراه با او گریستند یا مانند جنگ احد مستقیماً مردم را عزاداری برای عزیزش ترغیب کرد، پس این بهترین سند است برای تأیید این عزاداری ها، عزاداری در سوگ عزیزان پیامبر، اهل بیت پیامبر.

پ. ن.1. این نتیجه گیری نتیجه تراوشات ذهنی خودم بود. اگر شما نقدی بر این نتیجه گیری دارید می شنوم. هر چی نباشه نمره روش تحقیقم دوران دانشجویی 66/12 شد و پایان نامم را هم با نمره 19 پاس کردم. البته استاد طرحمون خیلی بی انصاف بود.
پ.ن.2. یادم رفت که اضافه کنم احتمالا علت سینه زنی ها هم یکی تاثیر عزاداری عربهاست که موقع عزاداری به سر و سینه می زنند و دیگر به خاطر عظمت مصیبت است که باعث می شود آدم برای تخلیه ی بهتر خود به سر و سینه بزند.

کار دین به اجبار نیست، راه هدایت و ضلالت بر همه کس روشن گردید، پس هر که از راه کفر و سرکشی برگردد و به راه ایمان و پرستش خدا گراید، به رشته ی محکم و استواری چنگ زده که هرگز نخواهد گسست و خداوند به هر چه خلق گویند و کنند شنوا و داناست.
                                                                                             سوره بقره آیه 156



[ سه شنبه 87/11/8 ] [ 11:27 عصر ] [ ساجده ]

نظر

لشکر کاروانیان را متوقف می کنند، نه اجازه ی حرکت به جلو می دهند و نه اجازه ی بازگشت. مأمورند کاروان را همانجا نگه دارند تا دستورات نهایی صادر شود.
اما پس از طی مسافت تشنه اند، هم مأموران و هم اسبهایشان. کاروان از همه پذیرایی می کند. پذیرایی به آب! – عجیب نیست – چرا که آب همیشه متعلق به این خاندان بوده، اینان همیشه دستهایی پرآب داشته اند؛ آب مهر مادرشان بود و پدرشان همیشه در حال حفر چاه آب بود! جدش عبد المطلب چاه زمزم را مجدداً ابقا کرد و باز در نصبشان که نگاه کنی خداوند زمزم را به آنان اهدا کرد، به اسماعیل...
پس چرا از میهمان به آب پذیرایی نکنند؟!
حال لشکر آب نوشیده و خستگی راه برطرف شده، پس انجام مأموریت می کند: آنان آب بر کاروانیان سد می کنند!!!
آب را؟ مگر آب از آنان نیست؟ از کاروانیان؟
و من تمام آن روزها که مادر قصه ی علی اصغر را برایمان بازگو می کرد در این فکر بودم که اگر از لشکریان به آب پذیرایی نشده بود حال خود آبی برای نوشیدن داشتند...
این که چرا آنان آب را بر کاروانیان بستند! آیا این نمکدان شکستن نیست؟
و چقدر متعجب شدم آن روز که فهمیدم او که آب بر کاروان بست همان حر بود!
و حال می فهمم او که به آب پذیرای مهمان است، به قطره آبی گناه قومی می شوید! قطره آبی می دهد برای نوشیدن و نجات می دهد حر را از میان برزخ آب و آتش...

پ.ن. خدایا شکرت...



[ شنبه 87/10/28 ] [ 11:17 عصر ] [ ساجده ]

نظر

دیشب رفته بودیم روضه. حسینه ی کاشونی ها. من روضشون را دوست ندارم. کنار دیوار جا گرفتم و خودم را در پس پاهام پنهون کردم، چادر را از پی انگشتهام گذروندم و دستم را گذاشتم روی پیشونیم، آرنج را تکیه دادم به زانوم و کیفم را گذاشتم توی دلم؛ حالا با دنیای بیرون بی ارتباط می شدم با حرفها و خنده ها و آدمها...
دلم می خواست مثل بچگی که محو حرفهای آقا می شدم حالا هم محو حرفهای روحانی بالای منبر بشم. دلم می خواست ببینم چی می گه؟ یاد روزهای بچگی می افتم و اون چادر سفید که ته مایش به صورتی یا شاید گل بهی می خورد با آب نباتهای قرمز کوچیک روی چادر. اون روزها هم خودم را در پس چادر پنهون می کردم و بعد خواهر شماره دو بهم می گفت:
- حالا یعنی تو اصلا می فهمی حاج آقا چی می گه؟
و مامان دعواش می کرد که:
- حالا اینم که می خواد یه چیزی گوش بده تو نزار...
و من بی اهمیت به همه این حرفها به ادامه سخنرانی گوش می دادم.
و این بار روحانی بالای منبر داشت از اشک می گفت. این که تنها به اندازه بال مگسی اشک در عزای سالار شهیدان می تواند آخرتت را تضمین کند؛ اما این اشک شرطی دارد و شرط آن حب اهل بیت است. و حب اهل بیت نشانه هایی دارد.
به راستی من نمی دانم نشانه هایش را چه گفت چرا که اولین نشانه مرا با خود برد.
اولین نشانه لذت در عبادت است.
و من پیروزمندانه تصور کردم اولین نشانه را دارا هستم اما تنها روایتی کافی بود تا پوچی تصورم را دریابم و او روایتی گفت از شعیب نبی و یکی از افراد قومش:
ره گم کرده قوم شعیب پیش او می رود و می گوید: اگر ادعای عذابت صحت دارد پس چرا مرا عذابی نیست؟
و شعیب از خدا پاسخ شنید: که تو هم اکنون در عذابی!
و مرد متعجب از این عذاب نادیده نشانه ایی خواست؟
و نشانه ی او همان بود که مرا نیز گرفتار کرده! مرد از انجام عمل نیک لذتی نمی برد؛ آری اگر عمل خوبی در حق کسی انجام می داد لذتش را نمی برد.
             وای...
وای که چه عذابیست! چه شکنجه ی سختی! وای بر من، که من نیز همین گونه ام! تا چندی پیش هر کجا هر کس کمکی می خواست مشتاقانه داوطلب بودم؛ اما از آن روزی که نیاز پول را دریافتم فراموشم شد که روزی رسان خداست! و هر بار که کسی کمک خواست با کراهت پذیرفتم و بعد گله کردم که چرا؟ چرا من؟ تا کی؟
چرا باید وقت و علم و هنرم را به رایگان در اختیار آشنا و غریبه بگذارم؟ وقت من، علم من، هنر من بهایی دارد؛ و هر بار که کسی را کمک می دادم بر خلاف گذشته که از این عمل لذت می بردم این بار حرص می خوردم که چرا؟
     
   زینهار بر من...
                خداوندا جز شرمندگی به درگاهت هیچ ندارم برای آوردن...
       خسته بودم شاید، خسته از این خواهش ها، فراموش کرده بودم شاید....
پروردگارا، لذت این احساس را، لذت این ایثار را دوباره بر من بچشان... 

نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق ومغرب بگردانید، بلکه نیکی آن است که کسی به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب آسمانی‏ و پیامبران ایمان آورد، و مال خود را با وجود دوست داشتنش‏، به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه‏ماندگان و گدایان و در راه آزاد کردن‏ بندگان بدهد، و نماز را برپای دارد، و زکات را بدهد، و آنان که چون عهد بندند، به عهد خود وفادارانند؛ و در سختی و زیان‏، و به هنگام جنگ شکیبایانند؛ آنانند کسانی که راست گفته‏اند، و آنان همان پرهیزگارانند.
                                                                                            آیه 177 سوره بقره
پ.ن. به نظرم یاران امام حسین در کربلا مصداق واقعی این آیه هستند.



[ چهارشنبه 87/10/25 ] [ 2:55 عصر ] [ ساجده ]

نظر

هنوز پیامبر زنده است؛ خود لباس رزم به تن کرده و عزم نبرد دارد، خود در صحنه شمشیر می زند، گویی قصد اتمام حجت دارد، گویی قصد فراخوانی یاران را دارد... .
اما انگار این جنگ نیست! این غربالیست برای شناخت مسلمین!
این جنگ آزمونیست برای آشکار شدن چهره ی منافقین؛ آنان که به ظاهر ایمان دارند و در دل شک، آنان که به ظاهر مسلمانند و در باطن حب دنیا، آنان که شهادتین به زبان می رانند و دوستی اهل کفر را در دل می پرورانند... .
جنگ، جنگ بدر است. جنگ مبارزه ی نفس ها، جنگ تصفیه ی حساب ها با خود.
           جنگ ،جنگ بدر است... .
و حال جنگی دیگر در پیش است
            اینجا مدینه نیست، پیامبر به جنگ کفر نمی رود، صفوف مقابل قریش نیستند
این جنگ، جنگی دیگر است
            امروز همه مسلمانند، در بلاد اسلام و زیر لوای قرآن
این جنگ، جنگی دیگر است اما گویی این نیز غزوه احد است.... .

گرچه پیامبر زنده نیست اما فرزند پیامبر، فرزند فاطمه و علی، تنها یادگار آل عبا عزم جنگ دارد، عزم نبرد!
            گویی روز مباهله است که او نیز با اهل بیتش آمده، با اهل بیت پیامبر، با تنها یادگاران اسلام و وحی
و اینجا نیز غربالی گذارده اند برای آشکار شدن چهره ی نفاق: آنان که به نام مسلمانند و حب دنیا در دل دارند، آنان که دوستی اهل کفر را دوستر می دارند، آنان که یا در پی مقامند یا در پی منال و یا در هراس جان غافل از این که مرگ را گریزی نیست و یا شاید عشق زمینی یشان را دوستر می دارند. آنان که زیر لوای قرآنند و حتی اسلام را نمی شناسند... .

منافقینی که یا سکوت کرده اند، یا فرار و یا به حرب آمده اند در صفوف مقابل!
                                      
وای بر ما؛ وای بر مسلمانی ما؛ وای بر سکوت ما؛ وای بر سکون ما
              این جنگ اسلام و نفاق است
                        
 اینجا کربلاست، اینجا عاشوراست...
 
می دونم باز هم مطلب طولانی می شه ولی دلم نیومد این آیه را نگذارم. خیلی قشنگه. بخونیدش

پروردگارا، به من دانش عطا کن و مرا به صالحان ملحق فرمای‏. و برای من در [میان‏] آیندگان آوازه نیکو گذار. و مرا از وارثان بهشت پر نعمت گردان‏. و بر پدرم ببخشای که او از گمراهان بود. و روزی که [مردم‏] برانگیخته می‏شوند رسوایم مکن: روزی که هیچ مال و فرزندی سود نمی‏دهد.مگر کسی که دلی پاک به سوی خدا بیاورد.
                                                                                       آیات 83 تا 89 سوره شعراء


پ.ن.1. در جنگ احد هم خیلی ها از جنگ سر باز زدند: یا در مدینه، یا در میانه ی راه، یا در حین جنگ؛ مثل مردمی که قرار بود امام را همراهی کنند اما...
پ.ن.2. دعا کنید از منافقین نباشیم.



[ جمعه 87/10/20 ] [ 7:44 عصر ] [ ساجده ]

نظر

کل یوم عاشورا کل ارض کربلا


از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل،
از همان روزی که فرزندان «آدم»،
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید؛
آدمیت مرد!
گرچه «آدم» زنده بود.
از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون، دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود.

بعد، دنیا هی پر از آدم شد واین آسیاب،
گشت و گشت،
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت.
ای دریغ ،
آدمیت برنگشت!

قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا زخوبی ها تهی است
صحبت ازآزادگی، پاکی، مروت، ابلهی است!
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست،
قرن «موسی چومبه» ها است!

روزگار مرگ انسانیت است:
من که از پژمردن یک شاخه گل،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار،
از فغان یک قناری در قفس،
از غم یک مرد در زنجیر_ حتی قاتلی بر دار_
اشک در چشمان و بغضم در گلوست.
وندرین ایام، زهرم در پیاله، اشک و خونم  در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست.
وای !جنگل را بیابان می کنند.
دست خون آلود را درپیش چشم خلق پنهان می کنند!
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند!

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن: جنگل بیابان بود از روز نخست!
در کویری سوت و کور،

در میان مردمی با این مصیبتها صبور،
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق،
گفتگو از مرگ انسانیت است!
                                                  فریدون مشیری

دیروز عزای عمومی اعلام شد برای انسانهایی که جهان در برابرشان سکوت کرده! گویی در این محرم کربلایی دیگر در شرف وقوع است!
امام حسین(ع) در کربلا جمله ایی جاودانه فرمود که "اگر دین ندارید آزاده باشید". حال باید به جهانیان گفت که اگر دین ندارید آزاده باشید.
اینجا سخن از مسلمان و عرب و غیرعرب نیست اینجا سخن از انسانیت است...



[ سه شنبه 87/10/10 ] [ 10:46 صبح ] [ ساجده ]

نظر

::

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه